-
شبایی مث دیشب
جمعه 14 شهریور 1393 13:15
دانشجو باشی، خوابگاهتون شیروونی داشته باشه، شبایی که دلت گرفته یا ماه کامل ِ ، بری رو سقفش بشینی و پاهاتو دراز کنی و نگا کنی و فکر کنی به همه چی، یه دوستی هم داشته باشی که وقتی جای خالی تو تو اتاق دید، بدونه کجایی، بیاد و نذاره تنهایی دق کنی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مرداد 1393 16:22
کنکور ندادم، به همین راحتی !!!!
-
نمیدونم چقدر باید چشم به رات باشم
جمعه 10 مرداد 1393 01:20
سر شبی داداش زنگ زده بودش که بساط شام رو آماده کنیم تا بیاد و بریم پارکی، جایی،...هیچ وقت خدا دلم نمیخواست باهاشون برم، نمی دونم چرا... شایدم از نفر سوم بودن خوشم نمیاد... اینجور وقت ها دمبال ِ یه بهانه میگردم که باهاشون نرم، خب چیه... بیفتم دمبال ِ یه زوج که چی بشه ؟؟؟؟ که حرفی باشون نداشته باشم بزنم و همینطور برو بر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مرداد 1393 21:54
چشم های ملایم تو...
-
هوای دخترکی که بیسکویت قفسه ی سوپرمارکت بهش چشمک میزد...
دوشنبه 16 تیر 1393 00:01
گوشه ی شلوارم را گرفته مدام می کشد.. شلوار را ول میکند، آستین ِ پیراهنم را میگیرد... مدام صدایم میزند و تکان تکانم میدهد... حرف که نمیزند، فقط با آن چشم های مشکی ِ بزرگ نگاهم میکند، نگاهش اندوه دارد، پر از دلتنگی ست، آشوب ست... آستینم را می کشد و نگاهم میکند، لب هاش جمب نمی خورند ولی میفهمم که میخواهد برویم، میخواهد...
-
پاییز را باش...
شنبه 14 تیر 1393 15:04
دیشب اینجا بهار بود... دولت آبادی چنان زمستان هایی وصف میکند که از بد گذشتن زمستانم شرمم می آید... زمستان هایی که تو نیستی چای و شومینه که هست... و گارسیا تابستان ها را چنان نوشته که از این روزهای گرم و داغانم خجالت میکشم... این تابستان ِ داغ را هم نباش، یخ در بهشت و شربت آلبالو که هست.. تازه، دیشب همین جا باران زد......
-
جای ِ سیلی درد میکنه هنوز...
شنبه 14 تیر 1393 09:33
زندگی یه خواب ِ بزرگ ِ که با یک سیلی بیدار میشی ازش...
-
تو بگو، چیز زیادی میخوام ؟؟؟؟!!!
سهشنبه 10 تیر 1393 14:56
بیا یه دقه... بیا یه دقه بشین کنارم ببین چی میگم.. اومدی ؟؟؟! خب گوش کن، تهش اگه خوشت نیومد راهتو بکش و برو... من چیز زیادی نمیخوام که... فقط میخوام صبح که از خواب بیدار میشم و میبینم آفتاب با اون دست های باریکش تنم رو گرم میکنه، غلت بزنم و ببینم کنارم خوابی... بعد دل ِ سیر بشینم - نه همون جور دراز کشیده- نگات کنم،...
-
بیا و دوست داشتنت را یادم بیاور...
یکشنبه 1 تیر 1393 15:42
دلم برای تو تنگ شده است اما نمیدانم چهکار کنم آرام میگریم حال آدمی را دارم که میخواهد به همسر مردهاش تلفن کند اما نمیکند چرا که به خوبی میداند در بهشت گوشیها را برنمیدارند... چه زود مهمانی تمام شد/ گزینهی اشعار رسول یونان/ نشر نیماژ می دانی حمید ؟؟؟ با خودم قول و قراری گذاشته ام... که تا آخر تابستان صبر کنم،...
-
اسمش هم آلما باشد...
دوشنبه 26 خرداد 1393 14:47
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد گل از تو گلگون تر امید از تو شیرین تر . نمی شود ، پاییز فضای نمناک جنگلی اش برگ های خسته ی زردش غمگین تر از نگاه تو باشد . ... نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد ... و صدای عابر پیری که آب می خواهد به عمق یک سلام تو باشد نادر ابراهیمی به خاطر دخترم هم که شده باید یک روز مادر شوم......
-
بیایی و ببوسی ئم...
شنبه 24 خرداد 1393 12:06
قشنگ نمی نویسم، نوشته هایم فقط و فقط برای خودم مهم هستند و قابل فهم، چون حین ِ نوشتن همه ی حس هایم نشت میکند به تک تک ِ کلمه هایش می شود؛ اصلن خودم نمی نویسم ک، یکی از توی قلبم خودکار را توی دستش میگیرد و هر چه به ذهنش آمد روی کاغذ می دواندشان... زیبا هم نیستم، حتی اگر همه ی دوست هایم زیر عکس های فیس بوک ئم بنویسند:...
-
دلم روشن شد، با همین تفال، که هدیه ی حافظ بود به من بابت ِ تولدم،
پنجشنبه 22 خرداد 1393 01:56
تو همچو صبحی و من شمع خلوت ِ سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپُرم چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم بر آستان مرادت گشاده ام چشم که یک نظر فکنی خودفکندی از نظرم...
-
دلم برات میمیره ..
سهشنبه 20 خرداد 1393 22:06
بی مقدمه چینی، بی حرف ِ پس و پیش: دلم برایت تنگ شده، خیلی، کلی، یک دانه اصلن! قضیه ی یک دانه که یادت هست؟ بارِ آخری که با هم حرف میزدیم یادت بود، پس قائدتا هنوز هم فراموش نکرده ای، توی سینما نشسته بودیم، پرسیده بودی چقدر دوستت دارم و من گفته بودم یه دونه! دلخور شده بودی و با اخم پرسیده بودی همش یکی ؟؟؟؟ بعد من توضیح...
-
زندگی زیبا تر شد ...
سهشنبه 20 خرداد 1393 14:28
سرم کینهو میدان ِ تره بار شده، با کلی آدم که مدام داد میزنند و صدا به صدا نمیرسد، اتاقم بدتر، زندگی ئم خیلی بدتر، هزار جور فکر و خیال به ذهنم میرسد، مدام از این شاخه به آن شاخه میزدم، سندش هم همین پستی که میخوانید: شمارش ِ وبلاگ ها و آدرس های اینترنتی ئم سر به فلک کشیده، مانده ام با این همه حرف نگفته، با این زندگی که...