شبایی مث دیشب

دانشجو باشی، خوابگاهتون شیروونی داشته باشه، شبایی که دلت گرفته یا ماه کامل ِ ، بری رو سقفش بشینی و پاهاتو دراز کنی و نگا کنی و فکر کنی به همه چی،

یه دوستی هم داشته باشی که وقتی جای خالی تو تو اتاق دید، بدونه کجایی، بیاد و نذاره تنهایی دق کنی 

نمیدونم چقدر باید چشم به رات باشم

سر شبی داداش زنگ زده بودش که بساط شام رو آماده کنیم تا بیاد و بریم پارکی، جایی،...هیچ وقت خدا دلم نمیخواست باهاشون برم، نمی دونم چرا... شایدم از نفر سوم بودن خوشم نمیاد... اینجور وقت ها دمبال ِ یه بهانه میگردم که باهاشون نرم، خب چیه... بیفتم دمبال ِ یه زوج که چی بشه ؟؟؟؟ که حرفی باشون نداشته باشم بزنم و همینطور برو بر اطرافو نگا کنم ؟؟؟؟

نچ.. من آدم ِ اینجور کارها نیستم.. مثلا من هاج و واج میمونم وقتی سحر میگه: با آبجیم و نامزدش رفتیم فلان جا... !

بگذریم... به من چه از سحر و داداش و زنداداش...

درد ِ من تویی... آشوبم تویی، آرامشم تویی...


داشتم میگفتم، زنداداش که تلفن را قط کرد، مدام دمبال ِ بهانه میگشتم...بگویم حال ندارم؟؟؟ بگویم دارم فیلم میبینم؟؟ بگویم شما بروید من نمیایم ؟؟؟؟ اصلن جواب ندهم؟؟؟ خودم را بزنم به خواب؟؟؟ آخر سر هم گفتم: میخوام امشب زود بخوابم، شما برید... زنداداش چیزی نگفت ولی دلخور شد، داداش هم دوبار گفت بیا برویم کمی بنشینیم، بعد که دید من بسان ِ طوطی، دارم همان جمله را تکرار میکنم، جمع کردند رفتند... بعد من صدای آهنگ را تا ته بردم بالا، باهاش داد زدم و خواندم

Çağırıram gel haralarda galmışan
Meni incitme yalvarıram yar
Meni atma terketme

Atacağdın meni sevdin söyle bes niçin
Doldur eşgi şerbet kimi ver içim
Söyle söyle sene bele n'oldu yar

همینطور با یارو نعره زدم و بغض فرو دادم... بعد بلند شدم شام کشیدم، مگر از گلویم پایین میرفت ؟؟؟ نمیرفت که سگ مصب... هی قاشق قاشق میزدم بالا و فکر میکردم که ماکارونی ئی که من واست درست میکنم خوشمزه تر میشه، ماکارونی ها باریک تر، سیب زمینی آ خوش پخت تر میشن... همینجوری که داشتم میخوردم و به تو فکر میکردم، نگاهم به موهام افتاد... خرگوشی بستمشون، از دو طرف انداختمشون سر شونه هام، تا روی سینه هام میرسن هنوز، اون ده سانتی هم که کوتا کردم بخاطر مو خوره بود، وگرنه تو که میدونی، میخوام موهام بلند باشه، تو یه بار ذوق کردی وقتی گفتم موهام تا بالای کمرم میرسه، گفتی جدی ؟؟؟؟؟؟؟ از لحن ِ صدات خوشم اومد فهمیدم که دوس داری موی ِ بلندو...
بعد دیدم دارم میپوسم از بی کاری، نشستم به وبلاگ خوندن، یعقوبو پیدا کردم، ببینش = یعقوب کذاب
یه دفه ای داداش اینا رسیدن، باید خودمو میزدم به خواب دیگه، مثلن میخواستم زود بخوابم امشبو... ببین ساعت 1 شده!!!
فیلمه دانلودش بازم ناقص شد، طلسم شده انگار، درست مثل ِ اومدن ِ تو، چرا نمیای پس؟؟؟ من چشم به راهتمااااااا... ببین میخوام خیاطی یاد بگیرم،میخوام بلوز بدوزم قرمز با خالای مشکی، سر آستیناشم پاپیون میذارم و یقه گرد میکنمش، موهامم همینجوری خرگوشی میبندم میشم کوچولوی تو... ببین دارم مدل ِ بافتن مو و تزئین سفره سیو میکنم که خونه مون رو خوشگل ِ خوشگل کنم که تا از سر کار میرسی، خستگی ِ تنت در بره...
ببین دو ماهه دست به پولام نزدم، تازه میخوام دمبال ِ کارم بگردم، میخوام پول جهیزیه و خرج عروسی و خریدتو جمع کنم خب،... ببین دیگه نق نمیزنم، دیگه عصبانی نیستم... ببین باز همون دختر ِ مهربونم...
پس چرا نمیای ؟؟؟؟
پس چرا خبری ازت نیست؟؟؟؟
تا کی بشینم خیال ببافم ؟؟؟ تا کی ادای آدمای خوشبختو در آرم ؟؟؟ تا کی هی به روی بقیه بخندم و بگم: تا یکی بیاد که مناسب باشه، ازدواج میکنم؟؟؟ تا کی به این فکر کنم که موهامو بپوشونم و نخوام که مردای دیگه نگاهمم نکنن، تا کی فولدر آهنگاتو پلی کنم و با فیلم SEN YARIMIDUN شره شره اشک بریزم؟؟؟حتی همین الانشم مث ِ خل و چلا دارم موزیکاشو گوش میدم و بغض پایین میدم...
د ِ برگرد لامصب ... برگرد...

چشم های ملایم تو...

پاییز را باش...

دیشب اینجا بهار بود...

دولت آبادی چنان زمستان هایی وصف میکند که از بد گذشتن  زمستانم شرمم می آید... زمستان هایی که تو نیستی چای و شومینه که هست... و گارسیا تابستان ها را چنان نوشته که از این روزهای گرم و داغانم خجالت میکشم... این تابستان ِ داغ را هم نباش، یخ در بهشت و شربت آلبالو که هست.. تازه، دیشب همین جا باران زد...
ولی بهار و پاییز را باش...
بهار و پاییز را کسی بد وصف نمی کند، کدام کتاب را بخوانم که باور کنم بهار و پاییز ها، بی تو خوش میگذرند...

جای ِ سیلی درد میکنه هنوز...

زندگی یه خواب ِ بزرگ ِ که با یک سیلی بیدار میشی ازش...