دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چهکار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسر مردهاش تلفن کند
اما نمیکند
چرا که به خوبی میداند
در بهشت گوشیها را برنمیدارند...
چه زود مهمانی تمام شد/ گزینهی اشعار رسول یونان/ نشر نیماژ
می دانی حمید ؟؟؟
با خودم قول و قراری گذاشته ام... که تا آخر تابستان صبر کنم، صدایت را اگر توی این 93 روز شنیدم که دنیا مال ِ من می شود، ولی اگر نشد، شروع میکنم به فراموش کردنت...
هه...
فراموش کردن ِ تو، همه ی آن کاریست که توی این چهار سال، انجامش میدادم...
من میترسم...
میترسم روزی برسد که با شنیدن آهنگ " من ُ تنها نذار، رو قلبت پا نذار" خنده ام نگیرد و یاد ِ آن شب بهاری نیفتم که چشم توی چشم ِ تو خوانده بودمش و تو دیوانه گفته بودی بمن...
میترسم روزی برسد که یادم بروی، آن کشیدگی ِ چشم هایت، گردی ِ نک انگشت هایت، تن ِ صدایت، لحن ِ حرف زدن و خندیدن هایت فراموشم بشود... یک روزی برسد که بایستم نبش ِ خیابان ِ شهناز و نگاه ِ منتظرت آن سوی خیابان، جلوی چشم هایم نیاید...
میترسم دوست داشتنت یادم برود و برای بقیه ی عمرم، یک دختر ِ قلب ِ یخی، باقی بمانم...