دلم برات میمیره ..

بی مقدمه چینی، بی حرف ِ پس و پیش:

دلم برایت تنگ شده، خیلی، کلی، یک دانه اصلن!

قضیه ی یک دانه که یادت هست؟ بارِ آخری که با هم حرف میزدیم یادت بود، پس قائدتا هنوز هم فراموش نکرده ای، توی سینما نشسته بودیم، پرسیده بودی چقدر دوستت دارم و من گفته بودم یه دونه! دلخور شده بودی و با اخم پرسیده بودی همش یکی ؟؟؟؟ بعد من توضیح داده بودم که خب: خورشید یه دونه س؛ زمین یه دونه س، خدا هم یه دونه س؛ اندازه ی همه چیزهایی که یه دونه ن دوست دارم و تو خندیده بودی...

امروز هم یه دونه دلم برات تنگ شد، برای همین جزوه را انداختم یک طرفی و بلند شدم فولدر ِ آهنگ های مخصوص ِ تو را پلی کردم، شیشه ها را پاک کردم، حیاط را شستم، باغچه را آب دادم و بعد نشستم به رویا بافی، دلم میخواست تو، همین پسری باشی که صدای آهنگش را تا آخر داده بالا و از خیابان ِ کنار ِ پارک ِ پشت خانه عبور میکرد، خودت گفته بودی هر وقت دلت برایم تنگ می شود میآیی از پارک ِ پشت ِ خانه عبور میکنی، از کوچه مان رد میشوی و میروی آن یکی پارک ِ نزدیک ِ خانه مان می نشینی، گفته بودی که زیاد می آیی طرف های خانه مان و من باور کرده بودم، چون من هم زیاد به یادت می افتم و خیلی وقت ها میخواهم که کاش تو هم بودی، مثلا همین الان که دارم این عصرانه را میخورم و برای تو می نویسم...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.