تبسمی کن و جان بین که چون همی سپُرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توستبنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
بر آستان مرادت گشاده ام چشم
که یک نظر فکنی خودفکندی از نظرم...